وااای از دست این مامان گرفتار
عزیزم وقتی وبلاگتو ساختم تصمیم داشتم لحظه به لحظه شیرین کاریاتو توش بنویسم ولی مامانت خیلی گرفتارتر از این حرفاست ولی از این به بعد ایشالا مامان زرنگی میشم .خخخخخ ...
نویسنده :
مامان دانیال
22:02
مامانی گرفتار
عزیزکم خیییلی وقته تو وبلاگت مطلبی ننوشتم تو این مدت اتفاقات قشنگی تو زندگیمون افتاد تو این مدت تو یه خواهر کوچولو گیرت اومد اسمش رو گذاشتیم دیانا .مامانی تونست ادامه تحصیلش رو بده و کارشناسی ارشدش رو بگیره .تو هم تو این مدت آقا شدی.رفتی کلاس اول خانم راشدی خیییلللییی ازت راضی بود و همش زرنگ کلاس بودی.حالا هم که تابستون شده و کلاس فوتبال و نقاشی میری.البته کلاس فوتبال رو خیلی بیشتر دوست داری و بهت بیشتر خوش میگذره. ...
نویسنده :
مامان دانیال
20:24
عکسای یک سالگی
داشتم تو درایو عکسات سیر و سیاحت میکردم یه چندتا عکس از یک سالگیت دیدم حسابی قند تو دلم آب شد حیفم اومد نزارمشون تو وبلاگت بعدها ایشالا بچه هات کیف کنن بابای به این خوشکلی دارن. ...
نویسنده :
مامان دانیال
14:23
نوروز 92 مهد کودک
این هم هفتسینی که خانم مربی تو مهد براتون گرفت ؛ اینجا تو شدید سرما خورده بودی و حال نداشتی به خاطر همین منتظر عکاس نشدیم و خودم چندتا عکس با گوشی ازت گرفتم . ...
نویسنده :
مامان دانیال
14:16
نوروز 92
سفره هفسین 92 رو خونه ی بابا محمود گرفتیم ؛ بعدش هم با فایز و مامان و باباش رفتیم شیراز بعد از اونجا رفتیم یاسوج برف ببینیم ( ما هم که برف ندیده) ...
نویسنده :
مامان دانیال
14:45
دانیال عشق گل و سبزه
عزیزم هر جا گل میبینه میچینه میگه برا مامان میخام ببرم ؛ خیلی سعی کردم بهت یاد بدم گل نچینی ولی فقط تونستم جلوتو بگیرم گلای پارک و خیابونو نچینی ولی همچنان گلای باغچه ی بابایی رو میچینی میای میگی مامان برات گل چنیدم قربون این چنیدن گفتنت. ...
نویسنده :
مامان دانیال
14:25