دانیال جون حیدریدانیال جون حیدری، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

danialjooooon88

خواب شیرین صبح

قربونت بشه مامان که با سر کار رفتنم خواب شیرین صبح رو ازت گرفتم, ولی در عوضش فردا که ایشالا بزرگ شدی پوز میدی که مامانم شاغله صبح که از خواب بیدارت میکنم ببین قیافتو ببینید پسرمو با چه اشتهایی میخاد صبحونه بخوره بره مهد کودک   ...
26 فروردين 1393

تولد محیا خانم

عزیزم صبح عمو عدنان کارت دعوت تولد محیا (دخترش) رو اورد و تو از خوشحالی نمیدونستی چکار کنی ؛با بابایی رفتی برا محیا یه کادو خریدی ( یه خرس خوشکل) ساعت 4 دعوت بودی ولی تو اینقدر ذوق و شوق داشتی که مجبورم کردی ساعت 3 بردمت خونه ی خاله فاطمه.     ...
26 فروردين 1393

سکسکه ی آقا دانیال

این روزا همش بهم میگی من کی 6 ساله بشه و بزرگبشم و برم مدرسه عزیزم نمیدونم چرا نماد بزرگ شدنت 6 سالگیه هر موقع سکسکه میکنی میدویی و میگی مامان مامان من دارم سکسکه میکنم یعنی 6 ساله شده؟ قربونت بشم عزیز دلم خیییییلی دوست دارم
26 اسفند 1392

مهربون مامان

عزیزم وقتی تازه زبون باز کرده بودی همش منو قادا صدا می کردی به اینکه گفتن مامان خیلی راحتر بود ؛وقتی از سر کار می اومدم و خسته بودم به بابایی می گفتی بابا برا مامان بسکوییت و چایی بیار تا خوب بشه و بخنده( آخه اون موقعه تو خییییلی بسکوییت و چای دوست داشتی)؛ الان هم این روزا میگی مامان من باب اسفنجیم همیشه میخندم عززززیزم آرزو میکنم همیشه ایام به کامت باشد و همیشه مثل باب اسفنجی بخندی ؛   منو و بابا هم وقتی از دستت عصبانی میشیم بمون میگی چتونه مثل اختابوس شدین ...
24 اسفند 1392

مامانی تنبل

سلام مامان جونم ؛ ببخشید که مامان جونت تنبل تشریف داره و هی خاطرات خوشتو به روز نمیکنه ؛تقریبا سه ماهی میشه که مشغول درس خوندن بودم آخه مامان جونت برا ارشد درس می خوند دعا کن مامانت قبول بشه آخه خییییلی زحمت کشیدم ...
13 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به danialjooooon88 می باشد